آیا اجنه شیطانی می توانند برای انسان، اعمال خیر انجام دهند؟
پاسخ این سوال به دو صورت، قابل تصور است :
الف: در صورتی که آنها در تسخیر انسان باشند امکان اجبار آنها به امر خیر می تواند محقق شود چنانکه در مورد سلیمان- علیه السلام- در قرآن کریم می فرماید: «وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ – و گروهی از شیاطین (را نیز مسخّر او قرار دادیم که در دریا) برایش غوّاصی میکردند و کارهایی غیر از این (نیز) برای او انجام میدادند و ما آنها را (از سرکشی) حفظ میکردیم»[۱].
ب: در صورتی که آنها انسان را به سخره بگیرند نیز می توانند اعمال خیری را در ذهن و دیدگان انسان به نمایش درآورند، به این معنی که بارها دیده شده و خواهد شد که از گذشته تا به امروز، مردمانی که در صدد تقرب به خداوند نمی باشند و حتی برخی از زهاد، عباد و علما که در صدد تقرب به خداوند خود بوده اند، بر اثر دستورات و ریاضات (که برخی از آنها غیر الهی و شیطانی می باشد)، فریب ایشان را خورده اند که برخی از آنها به این امر آگاه شده اند و برخی هیچ گاه مطلع نشده اند.
نظیر این داستان ها را به فراوانی در تذکرة الاولیا عطار نیشابوری می توانید مشاهده نمایید.همچنین داستان معروف دیگری که در این زمینه وجود دارد، حکایتی است که مرحوم آیت الله سید موسی زرآبادی نقل می کند:
« در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پردهها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان میدیدم، روزی به من گفته شد: حالا که به این مقام رسیدهای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و آن ترک اعمال ظاهری است. گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زندهام آنها را ترک نخواهم کرد. گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد. گفتم: به جهنم.از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است. و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت ـ علاوه بر واجبات ـ به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود».[۲]
داستان دیگری نیز از قول آيت الله سيّد علي علم الهدي از قول والدشان در كتاب «مناظره با دانشمندان» نقل شده است:
در ايّام تحصيل من در نجف اشرف كه در عهد ناصرالدّين شاه بود، شخصي به نام ابراهيم خان، مستوفي ديوان اعلا، به نجف اشرف آمد، تا يك سال وارد شهر نشد، فقط مشك را از شطّ پر آب ميكرد و در بين نجف و كوفه سقّايي ميكرد و به افرادي كه بين نجف و كوفه رفت و آمد ميكردند، آب ميداد. پس از يك سال وارد شهر شد، به عبادت و رياضت پرداخت، رفته رفته مقاماتي پيدا كرد، مردم عوامّ نجف مريد او شدند و كشف و كراماتي از او ميديدند و حوائج خود را از او ميطلبيدند. كار به جايي رسيد كه منزل او زيارتگاه عرب و عجم شد، مردم عوام كمكم دسته دسته به زيارتش ميرفتند، براي او خدم و حشمي فراهم گرديد، ولي خواص از او كناره ميگرفتند و عقيده به او نداشتند. او در ميان صحن مطهّر در غرفهاي مينشست، زن و مرد بر قدمهايش ميافتادند و ميگريستند.
چند سالي به اين منوال گذشت، عرب و عجم قيد ارادت او را به گردن انداختند. در آن ايّام، مرحوم آيت الله شيخ طه نجف در صحن مطهّر اقامة جماعت ميكرد. شبي مرد عربي آمد و خود را بر سجّادة شيخ طه انداخت، گريه و ناله ميكرد و پيوسته ميگفت: غلط كردم، غلط كردم. شيخ طه با ملاطفت ميپرسيد: چه شده؟ داستان چيست؟ پسرم؟ او مرتّب ناله ميكرد و ميگفت: غلط كردم. مردم به تماشاي او جمع شدند، برخي ميگفتند: ديوانه شده، برخي ميگفتند: مورد ستم قرار گرفته. شيخ هم اصرار ميكرد كه پسرم چه شده؟ يك مرتبه به سوي ابراهيم خان اشاره كرد و گفت: «اين ملعون الوالدين». تا اين جمله را بر زبان جاري كرد، چشمها به سويش خيره شد، دستها بالا رفت كه كتكش بزنند. شيخ طه بر مردم تشر زد و گفت: صبر كنيد ببينم چه ميگويد.آن مرد گفت: شغل من سقّايي است، به خانة ابراهيم خان آب ميبردم و پيوسته به او التماس ميكردم كه مرا به مقامي برساند و از آنچه دارد، به من نيز عطا فرمايد. او در جواب ميگفت: نه، تو لياقت نداري، تو قابليّت اين مقام را نداري. يك سال من از او تقاضا ميكردم و او اجابت نميكرد.روزي به گريه افتادم و التماس را از حد گذرانيدم. ابراهيم خان گفت: اگر مقام ميخواهي، بايد آنچه ميگويم اطاعت و به دستور من عمل كني. گفتم: حاضرم. گفت: برو، امور خانوادهات را فراهم كن و به آنها بگو كه من مدّتي نخواهم آمد. رفتم امور خانواده را تأمين كردم و آمدم. مرا به سرداب خانه برد و گفت: حق نداري از اين مكان خارج شوي. شب و روز بايد در اين سرداب باشي تا هنگامي كه من اجازة خروج بدهم. دستوراتي به من داد، اذكار و اورادي تعليم كرد و گفت: بايد در اوّل وقت وضو بگيري و نماز بخواني. من چهل روز در آن سرداب، مطابق دستور عمل ميكردم و او خودش براي من غذا ميآورد. پس از چهل روز ظرفي آورد و گفت: از امروز بايد در اين ظرف ادرار كني، با ادرار خود وضو بگيري و اعمال خود را با همان وضو انجام بدهي و نماز را هم با همان وضو بخواني. چهل روز تمام به اين دستور عمل كردم. بعد از چهل روز تغييراتي در دستور داد و گفت: بايد از امروز به همان طريق وضو گرفته، نماز بخواني و هر روز صد مرتبه …
بر من گران آمد، گفت: چاره نيست، اگر مقام ميخواهي، بايد به دستور عمل كني. من نيز انجام دادم. غلط كردم، غلط كردم. وقتي كه چهل روز گذشت و سه اربعين تمام شد، گفت: اكنون وقت آن است كه به مقصد برسي، فردا پس از انجام عمل از سرداب خارج شو، برو در خارج شهر، آنچه ديدي و آنچه به تو گفته شد، به آن عمل كن. فردا، كه همان امروز باشد، از سرداب خارج شدم و ديدم اوضاع نجف به كلّي تغيير يافته، گويي اين همان نجف نيست كه چهار ماه پيش ديده بودم. از دروازه بيرون رفتم، باغ بسيار خوبي ديدم، با درختان زيبا و نباتات خوش منظره، در آخر باغ، جمعي نشسته بودند و منبري نصب شده، شخصي با هيكل خاصّي بر فراز منبر نشسته بود و براي آن جمع سخنراني ميكرد. من متحيّرانه به اطراف نگاه ميكردم و بر حيرتم افزوده ميشد كه در بيرون نجف چنين باغي وجود نداشت، اين چه منظرهاي است كه ميبينم. آرام آرام به سوي آن جمع قدم زدم، چون چشم آن گوينده از بالاي منبر به من افتاد، گفت: مرحبا به بندة من! من خداي تو هستم! مرا سجده كن تا به مقاصد خود برسي و تو را مانند ابراهيم خان گردانم. گفتم: خدا شيطان را لعنت كند. به مجرّد گفتن اين جمله، از پشت سر سيلي محكمي به من وارد شد، به زمين افتادم و ديدم ابراهيم خان است. چند لگد به من زد و من بيهوش شدم، پس از مدّتي به هوش آمدم و ديدم در خارج نجف در ميان آفتاب افتادهام، نه باغي هست و نه كسي را ميبينم. فهميدم كه اين رياضت شيطاني بوده، اكنون توبه ميكنم، آيا توبة من قبول است؟
مرحوم شيخ طه كه از
بزرگان علماي عصر بود و در ميان مردم عرب نفوذ داشت، تا اين سخنان را شنيد، به
مردم خطاب كرد و به زبان عربي فرمود: واي بر شما، كه مريد چنين شخصي شدهايد!!»[۳]
[۱] انبیا/۸۲
[۲] گلشن ابرار،ج۳،بخش سید موسی زرآبادی
[۳] مناظره با دانشمندان، صص ۱۲۵ ـ ۱۲۸