حکایت رابطه عالم و جهل
حکایت رابطه علم و آگاهی که برای افراد به دست می آید(که نسبت به آن عالم شمرده می شوند) در مقایسه با آنچه تا کنون نسبت به آن جهل دارند حکایت قدم گذاشتن و پیش روی در مخروط است.
اما سر کوچک مخروط یا سر گشاد آن؟
به این شکل نگاه کنید

فرد دُگم(Dogma) و متعصب و کم اندیش هرگاه نسبت به برخی امور آگاهی و علم پیدا می کند خود را در آخرین قدم و موضع از سرگشاد این مخروط وسط دایره ی ما می پندارد و آنچه در سایر قدم ها و مراحل وجود دارد را مشاهده نمی کند و با خود می اندیشد که بَه بَه امروز در بخشی قرار دارم که آنقدر وسیع است که نیازی به درک و آگاهی نسبت به سایر بخش ها برایم وجود ندارد.
اما این تصور، غفلتی بیش نیست چراکه سر گشاد مخروط، نقطه ی متعالی این شکل نمی باشد بلکه تنها قسمتی از سایر قسمت های این شکل است و نه بیشتر.
حال اینکه این فرد تصور می کند چون در یک قسمت وسیع(در چشم و نظر او) قرار گرفته و اموری برای وی روشن شده، پس این موضع، مساوی با بهترین و جامع ترین بخش ها می باشد. و صد افسوس که مغالطه ی شی بزرگ در چشمان ناظر مساوی بهتر بودن برای اکثر بشریت رخ می دهد.
اما شخصی که همواره خود را نیازمند به فراگیری علوم مختلف موجود در عالَم هستی می داند و در صدد کشف و پژوهش در ناشناخته ها می باشد خود را در سر کوچک این مخروط می یابد چراکه هرگاه آگاهی و علمش نسبت به بخشی تمام شود تازه در می یابد که از این مخروط، قسمت های دیگری نیز وجود دارد که هنوز بزرگتر از آن چیزی است که تا امروز به آن رسیده و می بایست به دنبال کشف و درک آنها برآید و موضعی که در آن قرار گرفته او را به خطا و توهم نمی اندازد.
مضاف بر این اگر بر فرض محال روزی تمامی منابع موجود و سوالات مطرحه در این مخروط(یک موضوع خاص علمی) را دریابد باز خواهد دید که این مخروط در یک فضای بیکران از هستی قرار گرفته که بی نهایت از مخروط های موجود در این فضا که اتفاقا به سبب اشتراک در فضای هستی، با یکدیگر پیوستگی دارند ( و این پیوستگی بر روی مخروط فعلیش نیز اثرگذار می باشند) وجود دارد که در آنها نیز باید همین سیر را ادامه دهد تا درک دقیق تری نبست به جایگاه فعلی و چیستی همین مخروطش پیدا کند و صد افسوس که عمر بشر توانایی احاطه بر این عالم را نخواهد داشت.