متفرقه

مَردَک و آگاه

20 سپتامبر 2020

به مناسبت آغاز سال تحصیلی گفتم یه خاطره بازی کرده باشیم با شعرهایی که در زمان کودکی ما به نوعی خوانده میشد که امروز باید به شکل دیگه خوانده شود. بنابراین با خودم گفتم داستان زاغ و روباه رو یه بازنگری و بازنویسی کنم:

مَردَکی از صراف دلار خرید

توی جیبش گذاشت و زود پرید

بر حصیری نشست در راهی

که از آن میگذشت آگاهی(آگاه=شخصی که می داند پول مردم را چگونه از چنگشان درآورد)

آگه پر فریب و حیلت ساز

رفت پای حصیر و کرد آواز

گفت به به چقدر زیبایی

چه سری چه کُتی عجب جایی

کت و شلوار سیاه رنگ و قشنگ

نیست بالاتر از سیاهی رنگ

گر خوش آواز بودی و خوش خوان

نبودی بهتر از تو در ایران

مرد می خواست موس موس کند

تا که گفتارش آشکار کند

بسته افتاد چون که جیب بگشود

آگهک جست و بسته را بربود

سینا صابری