عدالت اجتماعی

آقا زاده در اسلام حقیقی و قلابی

21 نوامبر 2022

فاصله ای که میان اسلام حقیقی تا اسلام قلابی درست شده، همچون فاصله زمین تا مریخ است. آنقدر زیاد که وقتی این دو را با یکدیگر مقایسه کنید، هیچ وجه شباهتی میان آنها پیدا نخواهید کرد و با خود می گویید اگر آن درست است پس این چیست؟! مگر می شود اینچنین فاصله؟! اما مع الاسف این واقعیتی است که هست.

در اسلام حقیقی، همه افراد از حقوق مساوی و عدالت برخوردارند اما در اسلام قلابی، همه چیز برای طبقه قدرتمند است و در یک کلام، عدالتی وجود ندارد.

در اسلام حقیقی برای تحقق عدالت و مبارزه با ظالم می بایست مبارزه کرد اما اسلام قلابی، شما را به عدم مبارزه با ظالم فرا می خواند.

در اسلام واقعی، همه مردم در اجرای قانون به یک چشم نگاه می شوند و آقا زاده و غیر آقا زاده ندارد اما در اسلام قلابی، آقا زاده ها مثل پدرانشان، مصونیت خواهند داشت. کسی که میان بستگان خود با سایرین فرق نهد، عادل نیست. خواه عنوان آیت اللهی داشته باشد یا دکتری و مهندسی و سایر القاب و عناوین.

اما نمونه ای از گفتار و رفتار یک حاکم مسلمان واقعی با بستگانش را می توان در مطالب ذیل مشاهده کرد و از اینجا دانسته می شود که تفاوت اسلام حقیقی از قلابی به چه میزان است.

پیامبر(ص):

اِنَّما اَهلَکَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم اَنَّهُم کانوا اِذا سَرَقَ فیهِمُ الشَّریفُ تَرَکوهُ وَ اِذا سَرَقَ فیهِمُ الضَّعیفُ اَقاموا عَلَیهِ الحَدَّ. وَ أَیمُ اللهِ لَو أَنَّ فَاطِمَةَ بِنتَ مُحَمَّد سَرَقَت لَقَطَعتُ یَدَهَا[۱]

نابودى مردمان گذشته از آن‌جا بود که اگر سرشناسى دزدى می‌کرد، رهایش می‌ساختند و چون مرد ناتوانی دزدی می‌نمود، مجازاتش می‌کردند، اما من دست دخترم فاطمه را نیز در صورت دزدی قطع خواهم کرد.

علی(ع):

وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا[۲]

به خدا قسم اگر حسن و حسينم آنچه را تو انجام دادى انجام مى دادند، از من نرمشى نمى ديدند، و به مرادى نمى رسيدند، تا اينكه حق را از آنان باز ستانم، و باطلى را كه از ستمشان به وجود آمده نابود سازم.

وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ، حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً؛ وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ؛ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي. فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا؛ فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ، أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ، أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى؟[۳]

به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم که فقير شده بود و از من درخواست کرد يک صاع (حدود سه کيلو) از گندم بيت المال شما را به او ببخشم (و اين را بر سهميه مرتب او بيفزايم) کودکانش را ديدم که بر اثر فقر موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند. عقيل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم. گمان کرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم. در اين هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزديک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد ناگهان ناله اى همچون بيمارى که از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سر داد و نزديک بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشينند و گريه سر دهند، آيا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازيچه داغ کرده ناله مى کنى; امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از اين رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان چگونه ننالم؟!


[۱] الطبقات الکبری‏، ج ۴، ص ۵۲

[۲] نامه۴۱ نهج البلاغه

[۳] خطبه ۲۲۴ نهج البلاغه

سینا صابری