کتاب« ملت عشق» یا « چهل قاعده عشق» یا( اسامی دیگر) که یکی از پُر فروش ترین کتاب های بازار ایران بوده، رُمانی است که محور آن بحث از عشق و مباحث پیرامون است و در آن از شخصیت های داستانی مختلفی بهره گرفته که مهمترین آنها شمس تبریزی و مولوی( جلال الدین محمد بلخی) و ارتباط میان آن دو است.
این کتاب، توسط الیف شافاک( یا الف شفق) نوشته شده. وی در استراسبورگ فرانسه و از والدینی، ترک و انگلیسی متولد شد.
در این کتاب به مانند بسیاری دیگر از کتاب ها، سخنرانی ها و …که در جامعه وجود دارد، بسیاری از موضوعات، به شکلی تحریف و تبدیل یافته که گویی رسالت نویسنده، بر حق مداری نبوده و صرفا جذاب شدن کتاب و فروش آن به هر قیمتی، مد نظر قرار گرفته است.
سخن در باب موضوعات مطرح شده در این کتاب، نسبتا زیاد است لکن در این فرصت تنها قصد دارم تا بخش کوچکی از واقعیت های زندگی شمس تبریزی را بر اساس منابع مکتوب قدیمی که پیرامون وی، ثبت و ضبط شده را بیان نمایم تا خواننده محترم، مشاهده کند آنچه در باب شخصیت شمس تبریزی ثبت شده با آنچه در نظیر این رُمان ها و افواه مردم در جریان است تا چه میزان فاصله دارد.
منابعی که تصویر آنها در ذیل خواهد آمد عبارتند از:
مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق: محمد علی موحد، دفتر دوم، چاپ چهارم، خوارزمی، تهران، ۱۳۹۱٫
مقالات شمس تبریزی، تصحیح: احمد خوشنویس، عطائی، تهران، ۱۳۴۹٫
مناقب العارفین، احمد بن اخی ناطور افلاکی، دنیای کتاب، تهران، بی تا.
نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، بی نا، کلکته، بی تا.
ملت عشق، الیف شافاک، ترجمه: ارسلان فصیحی، ققنوس، تهران، ۱۳۹۴
در صفحه ۵۷ از کتاب« ملت عشق» و برخی دیگر از صفحات، شمس تبریزی به عنوان شخصیتی که به دیگران آسیب نمی رساند و فردی دِل رحم بوده مطرح گردیده و آمده است:


اما در کتاب« مقالات شمس» که« بدیع الزمان فروزانفر» این کتاب را چنین توصیف کرده:«میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساختهاست.» می خوانیم در دورانی که شمس تبریزی معلم بوده، یک کودک را با سیلی آنچنان می زند که به زمین افتاده و مویش را کشیده و به گونه ای تنبیهش می کند که خون ریزی شدیدی پیدا می کند و آسیب جدی به وی وارد می شود:


در صفحه ۳۸۱ کتاب« ملت عشق» آمده است که شمس تبریزی از مولوی درخواست می کند که برود شراب تهیه کند:

اما در کتاب هایی که اصل ماجرا را به گونه ای دیگر نگاشته اند می خوانیم که شمس برای امتحان مولوی از او درخواست شاهد می کند.
« بدیع الزمان فروزانفر» در توضیح« شاهدبازی» می نویسد:«به علت محرومیت جامعه از همنشینی زنان و لزوم و وجوب پردگی بودن جنس مادینه، گروهی از صوفیان و شاعران، جمال را در جنس مرد و نرینه جستجو میکردند» که البته شاهد بازی، می توانسته در نگاه کردن به زنان نیز باشد و اختصاصی به جمال پرستی پسران نداشته. در کُل شاهد بازی را می توان تعریف کرد به علاقه مرد به مرد زیبا رو و در برخی موارد، علاقه مرد به زنان زیبا رو.
به هر ترتیب مولوی هم در ابتدا، کرا خاتون« که ظاهرا همسر مولوی بوده» را برای این کار می آورد اما شمس می گوید که پِسر می خواهد نَه زن. مولوی هم فرزندش( سلطان ولد) را می آورد. پس از آن شمس، مولوی را برای تهیه شراب می فرستد. این داستان را به چند گونه نقل کرده اند:

در صفحه ۴۶۱« ملت عشق» آمده است که شمس با کشیشی به نام فرانسیس، شطرنج بازی می کرده:

اما اصل ماجرا را به این گونه نوشته اند که وی با یک پسرِ شاهدِ فرنگی، نَرد بازی می کرده:

در صفحات ۴۹۳ -۴۹۵« ملت عشق» علت فوت کیمیا که به همسری شمس تبریزی درآمده را متصل به زمانی معرفی می کند که کیمیا می خواهد هرطور که شده، شمس با وی ارتباط زناشویی ایجاد کند اما شمس، علاقه ای به این کار نشان نمی دهد و کیمیا در نهایت فوت می کند:


اما اصل ماجرا را این گونه می خوانیم که روزی کیمیا بدون اجازه شمس از خانه بیرون رفته بود و بعد از آنکه باز می گردد، چند روز بعد فوت می کند:


اینکه چرا کیمیا به سبب اجازه نگرفتن از شمس باید فوت کند را هر احتمالی می توانید بدهید اما این مقدار می دانیم که از شمس نقل شده که معتقد بوده بهتر است زن در خانه اش بنشیند و بیرون نرود:

اینکه آیا شمس واقعا در پس از ازدواج با کیمیا علاقه اش نسبت به وی از میان می رود یا خیر را نمی دانیم اما این مقدار را می دانیم که اندیشه شاهدبازی بر اساس آنچه ضبط شده است، در وی بوده:

ص۲۰۹، مقالات شمس
و از اوست که نقل شده در« ارزروم»( یکی از شهرهای ترکیه) پس از آنکه خواب دیده می بایست حق نفس خود را ادا کند، در نهایت چند درهم به یک« خوب روی» داده است و به حجره او رفته و شب را پیش او مانده:
