بحث از حق طلاق یکی از مباحثی است که در چند سال گذشته مورد توجه بسیاری از افراد قرار گرفته اما سابقه این موضوع به قرون گذشته باز می گردد و قدیمی ترین نمونه ای که تا کنون در این خصوص دیده ام در کتاب «الطبقات الکبری» اثر ابن سعد بغدادی که در سال های ۱۶۸ تا ۲۳۰ قمری حیات داشته ذکر شده است.
در این کتاب آمده است که هاشم (جد پیامبر اسلام) که از صاحب منصبان قریش محسوب می شد با كاروان تجارى در «بازار نبطيها» حضور یافتند و هاشم و كاروانيان وسایلی را خريد و فروش كردند.
در این هنگام بود که متوجه شدند بانويى در جايى كه مُشرِف بر بازار است ايستاده و در حال دستور دادن است که برايش اقلامی را خریداری یا بفروشند.
هاشم متوجه شد كه او بانويى دورانديش و زيباست. پرسيد كه آيا همسر دارد يا بيوه است؟ گفتند: اكنون بيوه است؛ قبلا همسر أحيحة بن جلاح بوده و براى او دو پسر به نام هاى «عمرو و معبد» به دنیا آورده و بعد از يكديگر جدا شدهاند.
آن زن به واسطۀ شرف و منزلتى كه ميان قوم خود داشت با كسى ازدواج نمىكرد و شرط مى كرد فقط در صورتى ازدواج خواهد كرد كه اجازۀ طلاق گرفتن با خودش باشد و هرگاه بخواهد بتواند از شوهر جدا شود. آن زن «سلمى» دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غنم بن عدى بن نجار بود.
در نهایت هاشم از وی خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود که فرزند حاصل از این ازدواج عبدالمطلب (پدر بزرگ پیامبر اسلام) شد.
***
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْأَسْلَمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللّٰهِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: كَانَ هَاشِمٌ رَجُلًا شَرِيفًا. و هُوَ الَّذِي أَخَذَ الْحِلْفَ لِقُرَيْشٍ مِنْ قَيْصَرَ لِأَنْ تَخْتَلِفَ آمِنَةً. و أَمَّا مَنْ عَلَى الطَّرِيقِ فَأَلَّفَهُمْ عَلَى أَنْ تَحْمِلَ قُرَيْشٌ بَضَائِعَهُمْ و لَا كِرَاءَ عَلَى أَهْلِ الطَّرِيقِ. فَكَتَبَ لَهُ قَيْصَرُ كِتَابًا. و كَتَبَ إِلَى النَّجَاشِيِّ أَنْ يُدْخِلَ قُرَيْشًا أَرْضَهُ. و كَانُوا تُجَّارًا. فَخَرَجَ هَاشِمٌ فِي عِيرٍ لِقُرَيْشٍ فِيهَا تِجَارَاتٌ. و كَانَ طَرِيقُهُمْ عَلَى الْمَدِينَةِ فَنَزَلُوا بِسُوقِ النَّبَطِ فَصَادَفُوا سُوقًا تَقُومُ بِهَا فِي السَّنَةِ يَحْشُدُونَ لَهَا. فَبَاعُوا و اشْتَرَوْا و نَظَرُوا إِلَى امْرَأَةٍ عَلَى مَوْضِعِ مُشْرِفٍ مِنْ السُّوقِ فَرَأَى امْرَأَةً تَأْمُرُ بِمَا يُشْتَرَى و يُبَاعُ لَهَا. فَرَأَى امْرَأَةً حَازِمَةً جَلْدَةً مَعَ جَمَالٍ. فَسَأَلَ هَاشِمٌ عنها: أ أَيِّمٌ هِيَ أَمْ ذَاتُ زَوْجٍ؟ فَقِيلَ لَهُ: أَيِّمٌ كَانَتْ تَحْتَ أُحَيْحَةَ بْنِ الْجُلَاحِ فَوَلَدَتْ لَهُ عَمْرًا و مَعْبَدًا ثُمَّ فَارَقَهَا. و كَانَتْ لَا تَنْكِحُ الرِّجَالَ لِشَرَفِهَا فِي قَوْمِهَا حَتَّى يَشْرِطُوا لَهَا أَنَّ أَمْرَهَا بِيَدِهَا فَإِذَا كَرِهَتْ رَجُلًا فَارَقَتْهُ. و هِيَ سَلْمَى بِنْتُ عَمْرِو بْنِ زَيْدِ بْنِ لَبِيدِ بْنِ خِدَاشِ بْنِ عَامِرِ بْنِ غَنْمِ بْنِ عَدِيِّ بْنِ النَّجَّارِ. فَخَطَبَهَا هَاشِمٌ فَعَرَفَتْ شَرَفَهُ و نَسَبَهُ فَزَوَّجَتْهُ نَفْسَهَا و دَخَلَ بِهَا. و صَنَعَ طَعَامًا و دَعَا مَنْ هُنَاكَ مِنْ أَصْحَابِ الْعِيرِ الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ. وَ كَانُوا أَرْبَعِينَ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ رِجَالٌ مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ وَ مَخْزُومٍ وَ سَهْمٍ.[۱]
[۱] الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۴، ابن سعد، دار الکتب العلمية، بیروت، ۱۴۱۰ق.