در دنیای اسلام معاصر رشته های بسیار زیادی در حوزه الهیات مشغول امر آموزش می باشند که در نهایت، سه ضلع اصلی، اثرگذار و مهم تلقی می شوند که عبارتند از کلام( عقاید)، فقه و اصول.
اما دو ضلع از این سه ضلع، که فقه و اصول می باشند- با توجه به اینکه موشکافی های بسیار بسیار زیادی در آنها صورت می گیرد- به قدری در عالَم اسلام گسترش یافته اند که هیچ گاه کلام به آنها نخواهد رسید. در واقع بنیانی در الهیات شکل گرفته است که شبیه به یک مثل وارونه( مثلثی با رأس پایین) می باشد که رأس رو به پایین را کلام و دو رأس دیگر را رو به بالا مشاهده می کنیم.
(این بسط از اساس صحیح است و منطقی زیرا کلام باید ریشه علوم دیگر باشد اما در اینجا مراد ما از این جهت نبوده بلکه غرض، تبیین بسط و گسترش رو به جلوی این علوم بوده است.)
مهمترین ویژگی
مهمترین ویژگی این مثلث این است که اکثر افرادی که در بحث تعلیم و تعلم الهیات، مشغول به فعالیت می باشند( هم اساتید و هم شاگردان) را به راحتی می توان در مناظرات، گیر انداخت زیرا اکثر آنها به دو ضلعی پرداخته اند که فرع بر کلام می باشد و کلام را مشاهده می کنیم که در نزد آنها پایه های بسیار بسیار متزلزلی داشته( بسیاری از آنچه را که یقینی نیست، با مسامحه پذیرفته اند) و در این صورت اگر در یک مناظره، سخن به ریشه ای ترین عقاید برسد، سالها تعلیم و تعلم فقه و اصول در کسری از ثانیه، منهدم خواهد شد.