بسم الله الرحمن الرحیم

تجربه حضور من بر سر قبر شهید پِلارک
شهید منوچهر پلارک (به کسر پ ـِ) فرزند عباس ،معروف به «سید احمد پلارک» فرمانده آ ر پی جی زنهای گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. که تاریخ شهادت وی را در تاریخ ۲۲/۱/۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ در شلمچه ثبت نموده اند.
***
چند سالی بود که در ارتباط با مشاهدات و یافته هایی که از مزار وی در سایت ها و کلام افراد دیده و شنیده بودم،ذهنم مشغول شده بود که شهید چگونه به این درجه رسیده است که پس از فوت وی قبرش چنین قداستی که نقل می کنند را دارا شده است؟!
ماجرای آنچه که در سایت ها و کلام افراد دیده و شنیده شده بودم از این قرار بود که عده ای نقل کرده بودند که بر سر قبر وی بوی گلاب می آید و برخی نیز نقل نموده که از قبر وی آبی بیرون می آید که حجم این آب ممکن بود در ساعت هایی تغییر یابد(کم یا زیاد شود).
نمونه ای از نوشته ها:
- “پیکر پاک شهید
پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲) به خاک سپرده شده است،
اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی
گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک
بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب
سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه ۲۶» لقب داده اند. می گویند
شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده
است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند و به همین علت
مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است”.(باشگاه خبرنگاران جوان. www.yjc.ir) - “مزار مطهر او زیارتگاه
بسیاری از مردم در گلزار شهدای تهران شده است”.(.خبرگزاری
تسنیم.
www.tasnimnews.com). - “هنگامی که پیکر آن
شهید را در بهشت زهرا تهران، در قطعه ۲۶ به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند
متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد
بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از گلاب مرطوب می شود.شهید
پلارک ما شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، “غسیل الملائکه” است. “غسیل
الملائکه” به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند. در تاریخ اسلام آمده که
“حنظله” غسیل الملائکه که از یاران جوان پیامبر بود، شب قبل از جنگ احد ازدواج می
کند و در حجله می خوابد. فردا صبح، زمانی که لشکر اسلام به سمت احد حرکت می کرد،
برای رسیدن به سپاه بسیار عجله کرد و بنابراین نرسید که غسل کند. او در این جنگ شهید
شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند. پیکر او بوی عطر
گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد. شاید به همین
خاطر باشد که همیشه قبر شید پلارک نیز خوشبو و عطر آگین است.بهشت زهرایی ها به او
شهید عطری می گویند.خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند و از
خدای او حاجت و شفاعت میخواهند. او معجزه خداست”. - ( www.asemooni.com
اما یک بیان واقعی تر و مستند تر از یکی از محققین دیدم که این هم باعث شد مقداری به اطمینان من بر وجود چنین موضوعی افزوده شود و شرح واقعه را مدیر سایت راه راستی که دارای مدرک « کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی» است این گونه می نویسد:
“مشاهداتم بر مزار شهید پلارک / همیشه سنگ قبر این شهید خیس یا نمناک است!
در اینترنت حرف های فراوان در مورد شهید سید احمد پلارک (از شهیدان جنگ ایران و عراق) می یابیم. اما آنچه را خود دیده ام می گویم:در تاریخ ۲۳/۲/۱۳۹۰ در بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶ همراه پسرم بر مزار شهید پلارک حاضر شدیم. مردم برای فاتحه تجمع کرده بودند. سنگ قبر این شهید همواره خیس است. خیسی بعضی ساعات روز بیشتر و گاه کمتر است.یک بار وقتی که وسط سنگ قبر را مردم با دست و پارچه برای تبرک بردند، من و پسرم بقیه ی نم را با دستانمان خشک کردیم تا یقین کنیم تر نیست اما پس از سه چهار دقیقه دیدیم دوباره آب آنجا را فرا گرفت. آب از چهار طرف بطور مساوی به سمت وسط آمد.
چند نکته:
الف) آبی که روی سنگ جمع می شود در حد نم نیست بلکه سنگ خیس و تر می شود و حتی کفش های ترشده، اطراف سنگ را خیس کرده اند. افرادی در گذشته، سنگ را به صورت نم دار دیده بودند. مقدار آب در زمانهای گوناگون فرق می کند. (من موقع غروب بر مزار حاضر شدم. دو سه هفته بعد برادرم یک بار در وسط روز آنجا رفته بود و قبر را نمناک دیده بود اما هفته ی بعد که ساعت دوازده شب آنجا حضور یافته بود سنگ را کاملا خیس دیده بود)
ب) آبی که سنگ را فرا می گیرد بوی گلاب یا عطر نمی داد. نه تنها من و پسرم بویی استشمام نکردیم بلکه یکی از حاضران نیز همین را می گفت. شاید احساس بو تلقینی باشد یا اینکه قبلا کسی بر قبر گلاب ریخته است.
ج) سنگ قبر چند سانتیمتر از زمین بالاست و روی سیمان گذاشته شده. بنظر می رسد آب از بین سنگ و سیمان خارج شده چند سانتیمتر بالا می آید و کم کم روی سنگ را می گیرد.
د) وقتی آب از زیر سنگ خارج می شود باید بطرف پایین برود اما چرا بالا آمده روی سنگ می رود؟
هـ) بعضی حاضران می گفتند که همیشه آب به همین صورت خارج می شود. جای پرسش است که: چرا در اوقات دیگر مثل شبها که کسی آبها را جمع نمی کند، آب بر زمین جاری نمی شود و به جاهای دیگر نمی رود؟ به عبارت دیگر چرا آب فقط به اندازه ای که سنگ را فرا بگیرد خارج می شود؟
و) در قبرستانهای شهرهای بزرگ از جمله بهشت زهرای تهران که مشکل زمین دارند، زمین را با لودر می کنند و سپس با دیوارکشی، قبرها را برای اموات آماده می کنند. اگر در زیر این سنگ چشمه ای پدید آمده باشد آب باید از قبرهای دیگر نیز بالا بزند و اگر کسی مخفیانه لوله کشی آب کرده باشد و به اندازه ی نیاز شیر آب را باز می کند و بعد می بندد، پس از گذشت مدتی افشا می شود. از دو نفر شنیدم که هفت هشت سال پیش نیز که برمزار این شهید آمده بودند، وضع به همین صورت بوده است.
ز) فرض کنیم زیر سنگ چشمهای باشد یا لولهی آب کار گذاشته باشند. در این صورت آب در زیر سنگ در یکی دو جا راهی را باز میکند و خارج می شود. اما آب در اینجا به طور مساوی بر همه ی سنگ پخش است و گویا از چهار طرف سنگ به طور مساوی آب خارج شده روی سنگ می آید.
ح) در جایی خواندم که شهید بلارک در جبهه، خالصانه توالت های رزمندگان را شستشو می کرده. شاید این اتفاق برای این است که خداوند زحمت او را اینگونه جبران کرده که همیشه سنگ مزارش تمیز باشد و درس عبرتی باشد برای دیگران”.( www.raherasti.ir)
***
بالاخره با اطمینان نسبی که از این همه نقل و قول پیدا کرده بودم ،تصمیم بر این گرفتم که خودم به تهران سفر کنم تا از نزدیک با این آبی که نقل نموده اند آشنا شده و آن را آزمایش کنم؛ چراکه طبق آزمایشاتی که در ماه های گذشته بر روی برخی آبها انجام داده بودم( در کتاب آزمایشات اثرگذاری اعداد و حروف در حیات زمینی توضیحات آن آمده) به وسیله میکروسکوپ اتمی AFM دست کم می توان از چگونگی شکل و ساختار سطحی آب اطلاع کسب نمود و تصاویری که در آزمایش ها ارائه می شود، گویای مطالب خاصی خواهد بود.
بنابراین بر اساس آنچه که از قبل، آزمایش نموده بودم تصمیم گرفتم که در سفر خود به تهران از این آب ها نمونه گیری کنم تا در بازگشت به مشهد به آزمایش های مربوطه بپردازم و از قبل هم مشخص کرده بودم که نمونه آبی که بر روی مزار شهید جمع می شود به همراه نمونه ای از آب های اطراف قبر وی که در گلزار شهدا جهت آب دادن گیاهان و…وجود دارد بعلاوه آب های سایر قسمتهایی که شهدا دفن نشده اند جمع نمایم و به سبب آزمایشاتی که بر روی آبها در گذشته انجام داده بودم یقین داشتم که اگر این آب نیز منشا درستی چنانکه برای شهید تعریف می کنند داشته باشد باید ساختار آب هم شکل مناسبی داشته باشد.
خلاصه اینکه روز موعود فرا رسید (۱۳۹۷/۲/۵)و در پرواز ساعت ۵ صبح از مشهد به تهران حاضر شدم و حدود ساعت ۶:۱۵ صبح به تهران رسیدم.
پس از صرف صبحانه،در ساعت ۷ با یک راننده زنجانی راهی بهشت زهرا شدم و اتفاقا در بین راه وقتی فهمید که مزار شهید میرم شروع کرد از خاطرات جبهه رفتنش برای من گفت و بالاخره ساعت ۷:۳۵ به سر مزار شهید رسیدم.
وقتی آنجا رسیدم با صحنه ی غیر قابل انتظاری رو به رو شدم.







مزار شهید، خشک خشک بود. (تصاویر و فیلم ها نیز موجود است).فقط روی قبر، مقداری گل ریخته شده و بعد از چند دقیقه که آنجا بودم شخصی آمد و بر روی قبر ،شکلات ریخت و رفت.
نکته اینکه برخی از قبرهای دیگه کمی آب، کنار اسمشان بود که آن هم بعد از چند دقیقه (یا ساعت) کم کم از بین می رفت.
بعد از آن، کم کم افراد دیگه ای هم سر مزار شهید آمدند.
یکی شکلات را می مالید به قبر و یک دست می کشید می مالید به صورتش. یکی می آمد دست می کشید به سنگ قبر و می مالید به لباسش، عده ای عکس می گرفتد و…
اما نمونه گفت و گوهایی که بر سر مزار شهید شنیدم:
پیرزنی بود به یک خانم دیگه گفت خیسه (ولی واقعا خیس نبود).ممکنه بگین شاید تو حس لامسه خودت را از دست داده بودی.
به همین جهت فرد دیگه ای آمد و او هم مثل من منتظر اخباری بود که شنیده بود تا ببیند چیزی میبیند یا نه. اما او هم نمیدید. اتفاقا ساعت هایی که منم آنجابودم با من موند و منتظر بود.
بعد از مدتی ۳ تا سرباز آمدند که یکی از آنها به دیگری گفت: دست بزن خیسه. او هم دست زد.
به سرباز اولی که پیشنهاد دست زدن داده بود گفتم که شما قبلا هم اینجا اومدی؟ گفت آره. گفتم قبلا هم مثل الان خیس بوده؟ گفت آره. گفتم خیس نیست که. اون یکی گفت بوی گلاب میاد. گفتم بوی گلاب از گلهایی که روی قبرش ریختن(گلهای رز بودن)و نزدیک قبر شهدا هم یه چند متر آن طرف تر گل کاشته بودن به مقدار بسیار زیاد که بوی آنها گاهی در فضا بود.
از یکی از خدمه بهشت زهرا که همان نزدیکی، قبرها را می شست پرسیدم دیدی خیس باشه گفت من هیچی خبر ندارم.
حدود ساعت ۹:۵۰ باز کلی سرباز آمدند و برخیشون می گفتن بوی گلاب میاد یک راوی هم همراه ایشان بود. راوی می گفت بویی که میگن محسوس نیست. خیلی حرفها میزنن بقیه ولی مستند نیست.
راوی داشت می گفت که سراغ برخی از خانواده های شهدا که میرفتن از جمله خانواده شهید پلارک چندتا خصوصیات واسه شهداشون ذکر می کردن از جمله اهل نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر، پدر خانواده اهل حلال و حرام بود، شهید هم همیشه علاقه داشت که شهید بشه. و در نهایت یه خصوصیت متفاوت هم که شهید پلارک داشت این بود که هر وقت صبح بیدار می شد زیارت عاشورا می خوانده.
بعد اون سربازهای سپاه رفتن و یه گروه خیلی زیادی از بچه های دبستانی را برای زیارت و مشاهده قبر شهید آوردند. شاید یه چیزی حدود ۱۰۰-۱۵۰ نفر می شدند. آنها هم همین صحبت گلاب رو می کردن. گویا می گفتن بوی گلاب میاد که مدیر یا معلمشون که سرپرستی گروه را داشت می گفت کسی اینجا گلاب نریخته [بوی خود مزار شهید هستش] یکی از اون بچه ها هم بود اومد گفت واقعا بوی گلاب می داد من دست زدم.
این گزارش را در همان سر قبر شهید تایپ کردم تا یک وقت نکته ای را بعدا فراموش نکنم و اینکه از صحنه دور نشم و افرادی بیان آب بریزن و برن و بعد از بازگشت ببینم که خیس شده و دچار اشتباه بشم. اتفاقا بر سر قبر که بودم در ساعت ۹:۴۵ صبح یه پسری اومد روی قبر شهید و چندتا قبر دیگه اطرافش را شست و رفت.
الان هم ساعت ۱۰:۲۵ صبح شده و کم کم آماده میشم برگردم سمت فرودگاه. البته بلیط من برای ساعت ۳ بعد از ظهر هستش اما تا برسم فرودگاه و کارهای بعدی را انجام بدهم همان ۲ میشه که حرکت کنم ان شا الله سمت مشهد.
هرچه بود و نبود،هرچه هست و نیست،مردم باید آگاه باشن که خیلی سراغ شنیده ها و تلقیناتی که به ایشان میشود نروند. زندگی و علی الاخصوص عقاید دینی را با مستندات قطعی بسازن. مطالعه کنن، تحقیق کنن و بعد واقعا به یافته های خود عمل کنند. البته از این قبیل امور خارق العاده و قابل شگفتی، بی نهایت در عالم، وجود داره و نباید هرچیزی را رد کنند اما به سراغ مستندات قطعی بروند.
عزیزان اگر کسی کار مستند و علمی درست بر روی آن آبها انجام داد (حداقل از طریق میکروسکوپ اتمی از سطح آب تصویر برداری شود و سایر مراحل مستند سازی رعایت شود) و نتایج مثبتی اخذ کرد نتایج مستندات را برای بنده از طریق ایمیل ارسال کند تا در همین بخش بارگزاری نمایم.
یه مطالبی هم در رد بوی عطر و بقیه سخنان غیر مستند، پیرامون شهید پلارک پیدا کردم که با ذکر منبع در پایان ذکر می کنم:
“به گزارش تریبون مستضعفین مزار شهیدی که بوی عطر میدهد به اندازه کافی سوژه جذابی است که سر از گلزار شهدای بهشت زهرا در بیاوری تا مطمئن شوی که مزار شهید بوی گلاب میدهد یا خیر؟ تازه این بماند از دهها حرف و سخن دیگری که در خصوص شهید پلارک مطرح است. از سخنان آیت الله بهجت در مورد مزار شهید تا کرامات دیگر و… مجله امتداد در پرونده «عشق بدلی» خود به بررسی مستند در خصوص حواشی پیرامون مزار شهید پلارک پرداخته است.این گزارشی از سخنان همرزمان شهید[محمدمهدي حقاني، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک] منوچهر پلارک (سید احمد پلارک) میباشد.
عباس مصطفوي-هم محلهايهاي منوچهر پلارك كه زماني با او در سنگر مسجد و زماني ديگر در سنگر جهاد نظامي بودند، حرفهاي جالب توجهي در مورد او براي گفتن دارند. ما با برخي از اين بزرگواران گفتوگوي كوتاهي کردهايم كه اينك در دست شماست.
محمدمهدي حقاني، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقاي حقاني! شهيد پلارک را از چه زماني ميشناسيد و چطور با ايشان آشنا شديد؟
حقاني: از سال ۶۱ در بسيج مسجد علي بن موسي الرضا واقع در خيابان ۱۷ شهريور، شهدا، با ايشان آشنا شدم. در يک محل زندگي ميکرديم. خانهشان به خانه ما نزديک بود؛ بسيج هم به خاطر جنگ فعالتر شده بود و ما خيلي اوقات در پايگاه با هم بوديم.
مدت کوتاهي هم در گردان عمار بودم كه بعدها به گردان حبيب رفتم و تا آخر در گردان حبيب ماندم. اين زماني بود كه فرمانده گردان ما آقاي «پايا» بود و هنوز حاج آقاي طائب نيامده بودند. ساختمان گردان عمار هم در دوکوهه کنار ساختمان گردان ما بود و تنها در عملياتها از هم جدا ميشديم؛ بنابراين خيلي وقتها ميشد كه اعضاي اين گردانها با هم بودند. من و شهيد پلارك خيلي با هم صميمي بوديم، طوري كه صيغه اخوت خوانده بوديم. من هنوز عکسهايمان در پايگاه بسيج را دارم.
آيا به منزلشان هم رفتوآمد ميکرديد؟
از آنجا که رفيق بوديم، رفتوآمد داشتيم. يادم هست که يک بار با «منوچهر» در منزلشان نشستيم و فيلم سينمايي «قانون» را نگاه کرديم.
منوچهر؟!
بله! يادم نميآيد كسي «احمد» صدايش بکند. البته آن موقعها مرسوم بود كه خيليها اسمشان را عوض ميکردند؛ ولي ما «منوچهر» صدايش ميکرديم.
در بسياري از سايتها و وبلاگها، مطالبي از «فوت پدرش در سنين کودکي او» نقل شده و موارد ديگري که حتي از يک ناظر غسالخانه نقل شده يک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهيد پلارک به سازمان آمدند تا دربارهي چگونگي غسل دادن شهيد پلارک و اينکه چه کسي او را شسته، تحقيق کنند.
اين موارد صحيح نيست. منزلشان که ميرفتم پدرش مريض بود و روي تخت افتاده بود. تا اينكه تقريباً يکسال قبل از شهادت منوچهر پلارک، پدرش مرحوم شد. منوچهر هم در کربلاي ۸ شهيد شد.
ويژگي خاص آن شهيد چيزي در ذهن داريد؟
ايشان خيلي شجاع بود و سر نترسي داشت. چند باري مجروح شده بود. شهداي محله را هم معمولاً ايشان درون قبر ميگذاشت. يادم هست والفجر ۸ رفتم گردان عمار تا به او سري بزنم. عراق شيميايي زد. من هم ماسک همراهم نبود؛ بنابراين چفيه را بستم جلوي صورتم. ناگهان يک نفر چفيه را از صورتم باز کرد و ماسک زد و بعد چفيه مرا به صورتش بست. آن شخص پلارک بود.
ايشان چگونه شهيد شدند؟
از نحوه شهادتش اطلاعي ندارم؛ چون همراهش نبودم. ولي چند باري مجروح شده بود. فکر کنم شب عمليات کربلاي ۵ ما سهراهي شهادت بوديم. روز اول ما پشت دژ بوديم. روز بعدش گردان عمار يا مالک رفت پشت دژ. ولي عراق خيلي تانک آورده بود كه بچهها هم خيلي از آنها را زده بودند، اما خط نشکسته بود. ديدم موقع برگشتن پلارک تير خورده بود. رفت بيمارستان و خوب شد و در کربلاي ۸ شهيد شد.
بعد از شهادتش آرامآرام متوجه شدم که مادرش ادعا ميکند که حضرت زهرا(س) را ميبيند و از ايشان عطر ميگيرد و خانواده شهدا به خانه ايشان ميآمدند و ايشان از حضرت زهرا(س) عطر ميگرفت و به آنها ميداد! اين بود كه تصميم گرفتم به خانهشان بروم و ببينم داستان از چه قرار است.
به همراه آقاي نهاوندي، آقاي صادقي، فرمانده گردان ابوذر، و حاج حسن طائب، تصميم گرفتيم اين قضيه را ريشهاي حل کنيم. يک ماه به تحقيق و بررسي پرداختيم که متوجه يك سري ماجراها شديم. بعد با دوربين و تشکيلات رفتيم منزل پلارک و از مادر ايشان سؤالاتي کرديم. اين ديدار نزديک به دو ساعت طول كشيد. از ايشان جريان ملاقات با حضرت زهرا(س) را پرسيديم که ايشان گفت: «من حضرت زهرا(س) را ميبينم. ايشان الان اينجا هستند!»
گفتيم: «خب ايشان را توصيف کنيد».
گفت: «کفشهايش از اين کفشهايي است كه نوکش بالاست و شال سبز دارد و…».
عکس آورد و گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. اين هم عکسم در نجف!»
که البته عکس شاه عبدالعظيم بود! کارهاي عجيب غريبي ميکرد. دستش را بالا ميبرد و ميلرزاند و اداهايي درميآورد، جيغ و داد ميکرد. مهمترين کاري که ايشان انجام ميداد، گرفتن عطر بود. دستش را ميبرد بالا و وقتي پايين ميآورد، دستش عطري بود و موقع گرفتن عطر هم حالش بد ميشد و خودش را به غش و ضعف ميزد. وقتي ايشان براي ما عطر گرفت، ما گفتيم: فيلمبرداري نشده. ايشان گفت: «اينجا يک نفر شکآور است!» فيلمبردار بيچاره که در جريان نبود، شروع كرد به التماس كردن که من به خدا شک نکردم، من آدم خوبيام و… . بعد آقاي فهيمپور قيافه مظلومانهاي به خودش گرفت و گفت: «من بودم». ايشان گفت: «من بايد شما را توبه دهم». به راهرو رفت و کارهاي عجيب و غريب کرد و حين برگشتن پشت پرده رفت. حدس زديم که رفته است عطر بردارد. وقتي از پشت پرده بيرون آمد، عطر ريخته بود روي چادرش و يک لکه بزرگ روي چادرش ايجاد شده بود که حتي در فيلمبرداري هم معلوم است. آمد و گفت: «خب دوباره ميتوانم عطر بگيرم!»
اين فيلم را آماده کرديم و براي آقاي موسوي خوئينيها فرستاديم که آن وقت دادستان كل كشور بود. احتمالاً اين فيلم هنوز در قوه قضاييه باشد.
يک بار از جلوي در خانه شهيد پلارک رد ميشدم که متوجه شدم تعدادي بسيجي درِ خانه ايشان ايستاده بودند. يكي از آشنايان شهيد پلارک به بنده اشاره کرد و گفت: «آره اين بود». يک بسيجي آمد جلو و يک سيلي به من زد! چيزي به او نگفتم؛ چون ميدانستم گول خورده است. شب در منزل ما آمد و من هم توجيهش کردم.
يک روز بعد احضاريه آمد و ما را بردند اوين! يک آقاي «اصفهاني» نامي شروع به بازجويي کرد و حاج آقاي طائب هم با بنده آمد و همه سؤالات را ايشان پاسخ ميگفت تا اينكه سرانجام قانع شدند. در حين بازجويي فردي آنجا بود كه دادخواست را تنظيم کرده بود. روزي که من از آن بسيجي سيلي خوردم، ايشان هم آنجا بود. اين فرد مسئله خانم پلارک را باور داشتند که البته بعدها شهيد شد. همه اين جريانات در زمان جنگ بود.
چند سال بعد اين جريان عطر به بهشت زهرا(س) و بر سر مزار منوچهر پلارک هم کشيده شد كه متأسفانه خيلي جاها با خانواده شهيد پلارک هم همکاري کردند!
شما در صحبتهايتان فقط از نام منوچهر استفاده ميکنيد، در حالي که روي سنگ قبر ايشان نوشته شده: «سيد».
شايد به علت علاقهاي باشد که منوچهر به سادات داشت يا شايد هم به علت سيادت مادرش باشد؛ نميدانم. ولي از طرف پدر سيد نبود.
وحيدي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقاي توحيدي گويا شهيد پلارك هم مثل شما در گردان عمار بود؟
بله. من فرمانده گروهان شهيد بهشتي بودم و ايشان هم تا زمان شهادتشان مسئول دسته بنده بودند.
کمي از ويژگيهاي شخصي ايشان بگوييد.
انسان شجاع و بااخلاصي بود. به خاطر دارم كه يك بار با بچههاي گروهان رفته بوديم پابوسي حضرت علي بن موسي الرضا (عليه السلام). ايشان هم بودند. ديدم خيلي خوشحال دارد ميآيد به سمت من. پرسيدم: «پلارک چه شده؟» گفت: «رفته بودم بهشت رضا. خواب شهيدي را ديده بودم و در خواب نشاني مزارش را به من داده بود». ايشان هم رفته بود به همان نشاني و ايشان را در همانجا پيدا كرده بود و از اين بابت خيلي خوشحال بود.
از اينكه مزار ايشان بوي عطر ميدهد، اطلاعي داريد؟
اين جريان ساختگي و دروغ است. در گذشته يک جرياناتي اتفاق افتاده که اگر ميخواهيد به طور دقيق پيگير باشيد، سراغ آقاي طائب برويد. اين جريان ساختگي است و من مطمئن هستم که الان خود شهيد پلارک هم از اين بابت ناراضي است؛ چراکه نفس شهادت و شهيد تقدس دارد و نيازي به چنين كارهايي براي اثبات حقانيتشان نيست.
حسن شكري، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقاي شكري براي ما از شهيد پلارك تعريف كنيد.
پلارک از بچههاي خيلي خوب محله بود. ايشان مسئول دسته عمار بود. چند بار مجروح شد، اما نهايتاً در علميات کربلاي ۸ به درجه شهادت نائل شد. يادم است روزي كه ميخواستيم برادرم شهيد «محمد شكري» را دفن كنيم، شهيد پلارك گفت: «اجازه بده من او را دفن كنم». گفتم: «چرا؟» گفت: «روز دفنِ من، تو مرا در قبر بگذار». کمتر از يک ماه بعد پلارك هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاك سپرده شد. پلارک پسر بسيار خوبي بود، ولي خانوادهاش کارهايي کردند که اين کارها او را ناراحت ميکند.
كدام كارها؟
کار اشتباهي صورت گرفت که از ابتدا جلويش گرفته نشد تا کار به اينجا کشيده شد و الان با مطرح کردنش شايد اوضاع بدتر شود. دوستاني که از ماجرا مطلع بودند، ميدانند که مادرش راه غلطي را رفت که شايد به علت مشکلات رواني ناشي از شهادت فرزندش بود. اوايل مادرش ادعا ميکرد که با حضرت زهرا(س) در ارتباط است و از ايشان عطر ميگيرد. منزل مادرش رفتيم و صحبت کرديم و مادرش را متقاعد کرديم که ديگر اين کارها را نکند و ايشان هم قبول کرد. ولي متأسفانه بعدها ديديم كه عطر از قبر سر درآورد! متأسفانه در نشريات هم درج شد و برخي از نهادها هم در قبال آن سكوت كردند و حتي باعث گسترش آن شدند.
يکي از دوستان شهيد پلارک ميگفت که منزل ايشان رفته و دوربين فيلمبرداري هم برديم. شما از اين جلسه اطلاعي داريد؟
بله، اين کار را خودم انجام دادم. مادرش با ما رفتوآمد داشت و من را پسر خود ميدانست و ميگفت: تو پسر من هستي.
ماجراي عطر گرفتن از حضرت زهرا (س) چه بود؟
مادر ايشان در دستش عطر تيروز خالي نموده و غش ميکرد. ميگفت حضرت زهرا(س) آمده و به او عطر داده است. يک بار هم شيشه عطر شکست! به ايشان گفتيم: اين کارها را نکن. يك مدت هم اسانس عطر در دهانش ميگذاشت و زبانش را به دستش ميزد و غش ميکرد! يک بار به حاج مهدي طائب اين قضيه را گفتم. حاج مهدي با ايشان صحبت کرد و قرار شد که ديگر اين کارها را نکند؛ اما متأسفانه شايد برخي دوست نداشتند که اين ماجرا تمام شود.
علت تغيير نام شهيد پلارک چه بود؟
منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. يک روز با بچهها در خانه ما جمع شده بوديم و اسم ايشان را تغيير داديم و گذاشتيم سيداحمد. البته اسم شناسنامهاي ايشان منوچهر پلارک است.
چرا سيداحمد؟ مگر ايشان سيد بود؟
مادرش سيد بود؛ به همين دليل ايشان را هم سيد خطاب ميکرديم. شما بايد با خود بنياد شهيد صحبت کنيد. بنياد به اين مسائل ساختگي دامن ميزند؛ سيدي و مجله منتشر ميکند. بعضي وقتها از مجلات وابسته به بنياد شهيد با من تماس ميگيرند و دنبال ايناند که بدانند اين شهيد چهکار کرده که قبرش بوي عطر گرفته است!
نهاوندي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقاي نهاوندي! با توجه به اينکه شما يکي از دوستان صميمي شهيد پلارک بودهايد، بفرماييد با ايشان چگونه آشنا شديد؟
منوچهر پلارک از بهترين دوستان من بود و ايشان با من خيلي صميمي بودند. خب بچه محل هم بوديم. ايشان يک فرد متدين، انقلابي و متعهد بود و در خانواده نسبتاً متوسط به پايين زندگي ميکرد. از بچههاي مسجد علي بن موسي الرضا(ع) و جزء بسيجيهاي فعال پايگاه بود.
اصليتشان ترک بود و در يک خانه نسبتاً محقر در خيابان بازار سقاباشي عباس آباد زندگي ميکرد. از آن بچههايي بود که يافتههايي هم برايش حاصل شده بود. احساس خوش معنوي داشت. قد رشيد و کشيده و صورت سفيدرو. خيلي بچه باصفا و مخلصي بود. يادم است در يکي از عملياتها آنقدر آر.پي.جي زده بود که از گوشش خون ميآمد.
در گفتوگوهايي که با برخي از دوستان نزديک ايشان داشتيم، متوجه شدم که ايشان را منوچهر پلارک ميشناسند، ولي روي سنگ قبرش «سيداحمد پلارک» حك شده است.
خب ايشان اسمش را عوض کرد و گذاشت احمد. بعد يکي از دوستان به ايشان گفت: سيد احمد. البته ايشان سيد نبود و نميدانم به چه واسطهاي به او سيد گفتند. بعد از آن معروف شد به سيداحمد پلارک.
البته اهل اينکه بخواهد خودش را خاص نشان دهد، نبود. يك بسيجي عادي خالص و باصفا بود.
شما با خانواده ايشان هم آشنا بوديد؟
بله، خانواده ايشان، از لحاظ اقتصادي، يک خانواده متوسط به پايين بودند. اينطور نبود که از لحاظ طبقاتي يا علمي يا عرفاني، خانواده خاصي باشند. يادم است مادر شهيد را چندين نوبت با ماشين براي کارهاي بنياد شهيد بردم. تا اينکه مطرح شد مادر پلارک ادعاهايي در خصوص ارتباط با حضرت زهرا(س) دارد و وقتي اراده ميکند از يک ناحيهاي عطر دريافت ميکند و به مردم ميدهد. اولش باور نميکرديم اين کار را انجام دهند، اما بعدها ديديم که ايشان فرياد ميزند: «يا زهرا(س)» و بلند ميشود و دستشان را بلند ميکند و غش ميکند و بعد در دستشان عطر است، به صورتي که انگار از عالم ديگر به دستشان عطر داده شده است! داستان به همين صورت ادامه پيدا کرد. يک بار مادرم و مادر پلارک را با ماشين سر قبر پلارک بردم و ايشان آنجا غش کرد و اتفاقهايي از ايندست افتاد. من از ايشان در همين اثنا پرسيدم: «اين اتفاقها براي چي ميافتد و شما چه ميبينيد؟» گفتند: «حضرت زهرا بر من وارد ميشود. يک خانم سبزپوشي. من حضرت زهرا را ميبينم».
و مطالبي از اين قبيل ميگفتند و با حالت غش و ضعف بر زمين ميافتادند!
اين ماجرا کمکم رونق گرفت و تعداد زيادي از بچهها آنجا مراسم ذکر و توسل برگزار ميكردند. اما براي اينکه حريم اين خانواده حفظ شود، بچهها خيلي مماشات ميكردند. يک روز در خانهشان بوديم که گفت: «من امروز طي الارض کردم و در يک مکاني قرار گرفتم و حضرت زينب(س) و حضرت زهرا(س) آنجا بودند».
بعد حرفي زدند كه باعث شد به فكر بيفتيم كه بايد يک مقداري کار را جديتر تعقيب کنيم تا جلوي آن را بگيريم. مثلاً ميگفتند: «حضرت از من در کربلا (يا نجف) عکس گرفتند».
آن وقتها راه عتبات باز نبود. ايشان عکسي به ما نشان داد که به قسمت پشتي حرم حضرت عبدالعظيم مربوط ميشد که الان ساخت و ساز كردهاند و باز شده است. اين بار ديگر تصميم گرفتيم تا جلوي اين کار را بگيريم. آن شب با حاج مرتضي نعيمي و چند نفر از دوستان ديگر قضيه را مطرح کرديم. بعد يک سري تحقيقات انجام شد! و ماجراهايي پيش آمد… .
يادم ميآيد يک بار سر قبر پلارک بودم. مرحوم حاج سيدعلي آقاي نجفي که آدم اهل دل و وارستهاي بود، عبايش را کنار گذاشت و آمد قبر را بو کرد. بعد رو كرد به افرادي که آنجا ايستاده بودند و گفت: «اين مسئله صحت ندارد!» اين مسئله آنقدر بين مردم پيچيده بود که اين عالم وارسته اين کار را انجام داد تا به اطرافيان بگويد مراقب باشند.
من الان ميشنوم که کاروانهاي دانشجويي و … به خاطر بوي عطر، سر قبر ايشان ميروند و هر سال اين اتفاق ميافتد و نميدانم اين مسئله از کجا و به چه نحوي در بين مردم پخش ميشود. از نظر ما انگيزه اين اتفاق بايد روشن شده باشد. چرا در بين اين همه شهدا، فقط بايد قبر منوچهر پلارک بو بدهد؟ اينها چه چيزي ميخواهند بگويند؟ آيا مگر قبر شهيدي بو نداد، دچار نقيصهاي است؟ مگر قبر امام سجاد (عليه السلام) بو ميدهد؟ و آيا اگر بو ندهد نقيصه است؟ اين کارها دستاوردي ندارد. اهداف معنوي و معرفتي و روحاني که آدم دنبال ميکند، بايد با يک سري از اصول و مباني سازگار باشد. شهدا نيازي به اين قضايا ندارند. منوچهر آنقدر لطافت داشت و بهقدري صاف و ساده بود که نيازي به اين کارها ندارد. البته کمالات شهدا سر جاي خود. تازه اگر هم چنين چيزهايي وجود داشته باشد، به قول شاعر: «مُهر کردند و دهانش را دوختند». براي مني که همراه منوچهر بودم، اگر قبرش هم بو نميداد، باز هم شهيد پلارک عزيز خواهد بود. فکر نميکنم براي انتقال شجاعت و رشادت امثال پلارک به اين نسل و نسلهاي آينده، به اين کرامتسازيها نياز داشته باشيم.
بايد جلوي اين مسائل گرفته شود و از پردازشهاي خرافي جلوگيري كنيم. ما نبايد کار بزرگ شهدا را خيلي آسماني و ايدهآل و دستنيافتني تعريف کنيم؛ چراکه در اين صورت نميتوانيم از آنها براي نسل جوانمان الگويي ايجاد کنيم.(شبکه اطلاع رسانی دانا. www.dana.ir)(سایت خبری تحلیلی تریبون مستضعفین. www.teribon.ir)
سینا صابری
پنجم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و هفت
قطعه ۲۶ شهدای بهشت زهرای تهران/بر سر مزار شهید پلارک
تذکر:«بخش گفت و گوهایی که با همرزمان شهید پلارک در مشهد ،حدود ساعت ۶:۴۵ بعد از ظهر اضافه شد»
